این روز ها که بازار بورس و اوراق بهادار در کشور هنوز رو به رشد و پیشرفت هست، به تبع اون آمار دانلود و مشاهده فیلم گرگ وال استریت هم افزایش یافته.

چند وقت پیش، یعنی دقیقا تاریخ 31 فروردین امسال، یکی از دوستام توی گروه تلگرامی که داریم یه پست فرستاد با محتوای:

«اگر چند روز تماشای فیلم گرگ وال استریت رو ممنوع علام کنن، تب بورس هم میخوابه.»

گرگ وال استریتحق با دوستم بود. درست از وقتی که همه دست اعضای خانواده شون رو گرفتن و به دفاتر پیشخوان دولت بردن تا کد بورسی بگیرند، فیلم مذکور در شبکه های اجتماعی وایرال شد! در واقع همزمان با شیوع بورس، صفحه‌ی اکسپلور اینستاگرام پر شد از بریده ها و سکانس های فیلم گرگ وال استریت! ظاهرا این فیلم مثل سوخت حرکت برای اهالی بورس محسوب میشد. یعنی همونطور که افراد هنگام ورود به شرکت های بازاریابی شبکه‌ای به کلاس های انگیزشی (ترجیحا با «ع») میرن و ذهنشون پر میشه از یه سری مهملات، باید موقع ورود به بازار سرمایه، حداقل یک بار فیلم گرگ وال استریت رو ببینند. شاید این فیلم مثل پیش نیاز ورود به عرصه است! شاید هم وقتی به دوستشون میگن چرا به بازار بورس و سرمایه وارد نمیشی؟ اون بنده خدا هم جواب میده بورس چیه؟ چی هست اصن؟ در مقابل جواب می‌شنوه که برو فلان فیلم رو ببین، خودت میفهمی. و این چرخه ادامه پیدا میکنه.

اما بذارید فیلم رو بررسی کنیم.

فیلم با بازی فوق العاده لئوناردو دیکاپریو (بازیگر مورد علاقه من) در مورد یک دلال سهام (کارگزار بازار سهام. به انگلیسی=Stock broker) ساخته شده و زندگی همچین آدمی رو تصویر میکنه. روایت فیلم گرگ وال استریت اول شخص هست و سیر داستانی تقریبا غیر خطی داره. در یک سوم ابتدایی فیلم و به خصوص اوایل اون به توصیف و مقدمه چینی برای مخاطب میگذره.

کارکتر اصلی فیلم گرگ وال استریت یعنی جردن بلفورت در یک خانواده ای که پدر و مادر حسابدار بودن بزرگ شده و ظاهرا همین امر موجب علاقه او به بازار بورس وال استریت بوده. هنگامی که جردن بلفورت به یک کارگزاری وارد و از اون خارج میشه، به ما نشون میده که مقایسه‌ی افرادی که به هنگام هم‌ذات‌پنداری بین خودشون و جردن انجام میدن، چه مقایسه‌ی اشتباهی هست! آقای بلفورت یک کارگزار هست. کار اون قانع کردن مشتریه؛ یعنی کار اون در کارگزاری تلفن زدن به تاجران و سرمایه دارانی هست که میخوان پولشون رو سرمایه گذاری کنن یا در واقع بیشتر کنن. جردن یک ارتباط دهنده بین مشتری و فروشنده است؛ نه یک سرمایه گذار.پس ای هموطن عزیز، تو که نهایتا با چارتا (نه چهارتا) عرضه اولیه یا خرید سهمی که بهت توصیه شده، چار قرون سود کردی، چرا فرم کار و زندگی خودت رو با اون مقایسه میکنی؟ واقعا لازمه که بهت یادآوری کنم که توی خاورمیانه زندگی میکنی و روند پیشرفتت با اونا یه تفاوت هایی داره؟

آقای بلفورت پس از کار کردن در یک کارگزاری کوچک تلاش میکنه که کارگزاری خودش رو راه بندازه، کارمندان خودش رو داشته باشه و به سمت توسعه پیش بره؛ بر این اساس نهایتا استراتن اوکمانت رو تاسیس میکنه. فیلم پس از ازدواج جردن وارد یک سومِ دوم (!پرده دوم) میشه. این فیلم با بازیگری فوق العاده ای که داره به شدت شما رو همراه میکنه و باعث میشه نهایت لذت رو ببرید. در استراتن اوکمانت هرازگاهی جدیت در کارمندان رو در عین حالی که مسخره بازی در میارن، شاهد هستید. به نیمه فیلم که میرسید، توجه پلیسی که به کار های غیر قانونی جردن جلب شده بوده بیشتر میشه و جردن اونها رو به قایقش دعوت میکنه تا دلیل حساسیتشون رو پی ببره. در ادامه پول هاش رو به بانکی در سوئیس میبره و مقداری حساب شده تر رفتار میکنه.

خنده دار ترین و در عین حال جدی ترین سکانس فیلم موقعی هست که وکیل جردن خبر دستگیری رفیقش رو پشت تلفن بهش میده و در حالی که جردن به شدت های هست، مسیر خونه رو پیش میگیره و خودش رو به رفیق دیگه اش که باعث این کار بوده میرسونه. به نظر من بهترین سکانس فیلم همین سکانسه. عالیه واقعا : ))im not leaving

در پایان پرده دوم، پدر و وکیلش، مجدانه به او پیشنهاد بازنشستگی میدن. جردن تصمیم به این کار میگیره و اون رو در شرکت با کارمندانش در میون میذاره؛ اما در کمال ناباوری شاهد منصرف شدن ناگهانی او هستیم که باشادی همکارانش همراهه.

در اینجا شما با تیپ شخصیتی کارآفرین (ESTP) به صورت کامل آشنا میشید. فرم شخصیتی ای که فکر کردن در اولویتش نیست و جسورانه علاقه داره به پیش بره و مثل آدمی ماجراجو، مایله زندگیش رو با کنجکاوی ادامه بده.

وارد پرده سوم میشیم و پس از مدتی کوتاه، دستگیری جردن رو شاهدیم. به تبع این اتفاق زنش از او جدا، و به واقع، زندگیش از حالتی که داشت خارج میشه. تمام شریکان و دوستانش رو لو میده و نهایتا به زندان میره. هنگام رسیدن به زندان حرف جالبی زد:

«وقتی به زندان رسیدم خیلی می‌ترسیدم. ولی دلیلی برای ترس نداشتم. برای یک لحظه کوتاه یادم رفته بود که ثروتمند بودم و جایی زندگی میکردم که هر چیزی قیمتی داشت.»

در نهایت مونولوگی زیبا از این فیلم رو به عنوان حسن ختام متن انتخاب میکنم:

«پول فقط براتون زندگی بهتر به ارمغان نمیاره، یا غذایی بهتر یا ماشینی بهتر و یا دخترایی بهتر؛ بلکه شما رو به آدم بهتری تبدیل میکنه. میتونید کلی پول به کلیسا یا حزب سیاسی موردعلاقه‌تون کمک کنید، حتی میتونید جغد خالدار رو هم از خطر انقراض نجات بدید.»